کد مطلب:77638 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:119

خطبه 154-در آفرینش خفاش











و من خطبه له علیه السلام

یذكر فیها بدیع خلقه الخفاش

یعنی از خطبه ی امیرالمومنین علیه السلام است كه مذكور می شود در آن خطبه عجیب خلقت خفاش كه شب پره باشد:

«الحمد لله الذی انحسرت الاوصاف عن كنه معرفته و ردعت عظمته العقول فلم تجد مساغا الی بلوغ غایه ملكوته.»

یعنی ستایش مختص خدای آنچنانی است كه وامانده اند وصفها و نعتها از كنه و حقیقت شناسایی او، یعنی از شناسایی به كنه او، زیرا كه جمیع اوصاف و نعوت مدركند و كنه او غیر مدرك و البته مدرك وامانده است از معرفت غیر مدرك و منع كرده است عظمت و بزرگی او از حیثیت ذات و صفات عقلها را از دریافت او، اما ذات به سبب هلاكت كل در جنب شدت نوریت او و اما صفات به سبب بودن كل نمایش و عكس احكام صفات او، پس نمی یابند عقول راهی به سوی رسیدن به منتهای قیومیت و سلطنت او.

«هو الله الحق المبین، احق و ابین مما تری العیون»

یعنی آن ذات غیب الغیوبی كه نیست از برای او اسمی و رسمی مگر در مرتبه ی الوهیت، زیرا كه او است وجود بحث مطلق از اطلاق و تقیید و هویت مطلقه و جمیع اسامی و رسوم مقیداتند. خدا است محقق ظاهر و محقق و ظاهرتر از هر چیزی كه ببینند او را دیده های سر و سر، زیرا كه ظهور جمیع ظواهر به نور است، پس ذات او كه عین نور است، اظهر از هر ظهور بود و از شدت ظهور مستور باشد.

«لم تبلغه العقول بتحدید فیكون مشبها و لم تقع علیه الاوهام بتقدیر فیكون ممثلا.»

[صفحه 682]

یعنی نمی رسند عقول نوریه به او به سبب رسیدن به حد او و اگر برسند به حد او پس باشد او مشبه و مماثل مخلوقات او، زیرا كه محدود نیست تا رسیده شود به حدش، زیرا كه هر محدود، ذات ماهیت است و هر ذات ماهیت، ممكن و مخلوق است، به سبب امتناع وحدت فاعل و قابل. پس اگر محدود باشد، ممكن و مخلوق باشد نه واجب و خالق، پس محدود نیست تا مشبه باشد به مخلوق و برسند به حدش عقول نوریه و واقع نمی شود بر او اوهام نفوس مجرده به تعیین و تصویر او، پس بوده باشد صاحب مثال و صورت، زیرا كه از برای او مثلی و مثالی و مماثلی نباشد[1] تا اوهام نفوس او را به آن تعیین و تصویر نمایند و او ممثل گردد از برای آنها.

«خلق الخلق علی غیر تمثیل و لا مشوره مشیر و لا معونه معین، فتم خلقه بامره و اذعن لطاعته، فاجاب و لم یدافع و انقاد و لم ینازع.»

یعنی خلق كرد جمیع مخلوقات را بدون تمثال و نمونه ی خارجی یا ذهنی و بدون مشورت و مصلحت با صاحب مشورت و مصلحتی و بدون استعانت به معینی، زیرا كه او است خالق جمیع ماسوا بدون شریك و ممدی، پس انجام یافت مخلوقات او به محض امر و اراده ی نافذه ی او كه عین قدرت تامه ی او است. پس قبول كردند خلق به حسب امكان ذاتی پیروی امر تكوین او را، پس موجود گشتند بدون مدافعه و تراخی و فرمان بردند بدون تنازع و اباء ذاتی.

«و من لطائف صنعته و عجائب خلقته ما ارانا من غوامض الخلقه فی هذه الخفافیش التی یقبضها الضیاء الباسط لكل شی ء و یبسطها الظلام القابض لكل حی.»

یعنی و از صنعتهای لطیفه ی دقیقه ی او و حكمتهای عجیبه ی غریبه ی او چیزی است كه نموده است به ما از علوم و معارف مشكله در خلقت خفاشها و شب پره های آنچنانی كه می بندد چشمهای آنها را روشنایی گشاینده مر دیده ی هر بیننده و می گشاید دیده ی آنها را تاریكی بر هم گذارنده دیده ی هر حیوان، یعنی روشنایی آفتاب كه گشاینده ی هر چشم و پهن كننده ی نور هر بصر است، می بندد چشم او را و مانع از دیدن او است و تاریكی شب كه

[صفحه 683]

می بندد دیده ی هر حیوان را از برای دیدن،[2] و مانع است از دیدن، می گشاید دیده ی او را و پهن می كند نور بصر او را و باعث می گردد از برای دیدن او و حال آنكه نور، نفس ظهور و سبب ظهور و ابصار است و ظلمت، نفس خفا و مانع ظهور و ابصار است و در ماده ی خفاش از قدرت كامله ی یزدانی نور و ظلمت بر ضد مقتضای خود اثر می بخشند و این از عجایب حكمت است.

«و كیف عشیت اعینها عن ان تستمد من الشمس المضیئه نورا تهتدی به فی مذاهبها و تتصل بعلانیه برهان الشمس الی معارفها.»

یعنی و چگونه كور گشت چشمهای آنها از اینكه مدد خواهند از آفتاب روشن كننده نوری را كه پی ببرند به سبب آن در راههای معاش خود و برسند به سبب ظهور روشنایی آفتاب به منافع و مصالح خود.

«و ردعها بتلالو ضیائها عن المضی فی سبحات اشراقها و اكنها فی مكامنها عن الذهاب فی بلج ائتلاقها.»

یعنی و بازداشت آنها را به سبب برق روشنایی آفتاب از گذشتن در درخشندگی تابش آفتاب و پنهان گردانید آنها را در جای نهانی آنها، در حالتی كه ممنوع باشند از رفتار در روشنایی ظاهر آفتاب.

«فهی مسدله الجفون بالنهار علی احداقها و جاعله اللیل سراجا تستدل به فی التماس ارزاقها، فلا یرد ابصارها اسداف ظلمته و لا تمتنع من المضی فیه لغسق دجنته.»

یعنی پس آنها فروگذاشته شده اند پلكهای چشم را در روز بر حدقه های چشم خود، یعنی روز كورند و گرداننده اند[3] شب را چراغی كه راه ببرند به سبب او در طلب كردن روزیهای خود، پس منع نمی كند چشمهای ایشان را شدت تاریكی شب از دیدن و بازنمی ایستند از رفتار در شب، از جهت شدت تاریكی شب.

«فاذا القت الشمس قناعها و بدت اوضاح نهارها و دخل من اشراق نورها علی الضباب فی وجارها، اطبقت الاجفان علی ماقیها و تبلغت بما اكتسبته من المعاش فی ظلم لیالیها.»

[صفحه 684]

یعنی پس هر آن زمانی كه انداخت آفتاب پرده ی شب را و ظاهر شد سفیده ی صبح روز و داخل شد تابش نور آفتاب بر سوسمارها در سوراخهای آنها، بر هم می گذارند خفاشها پلكها را بر اطراف چشم خود و اكتفا می كنند به آن چیزی كه كسب كرده اند از معاش در تاریكیهای شبهای خود.

«فسبحان من جعل اللیل لها نهارا و معاشا و النهار سكنا و قرارا و جعل لها اجنحه من لحمها تعرج بها عند الحاجه الی الطیران، كانها شظایا الاذان غیر ذوات ریش و لا قصب، الا انك تری مواضع العروق بینه اعلاما، لها جناحان لما یرقا فینشقا و لم یغلظا فیثقلا.»

یعنی پس تسبیح می كنم تسبیح كردنی كسی را كه گردانید شب را از برای خفاشها روز[4] و زمان معیشت و زندگانی و روز را وقت آرام و قرار ایشان و گردانید از برای آنها پرها از گوشت بدن آنها، در حالتی كه بالا روند به سبب آن در وقت احتیاج به سوی پرواز كردن، گویا كه پرهای ایشان پره های گوشند. نیست صاحب پر و نه صاحب نی بیخ پر و لكن تو می بینی مكانهای رگهای ظاهره را نشانه ها از برای پرهای آنها، از برای آنها دو پری باشد كه رقیق و تنك نیستند تا پاره شوند به سهولت و غلیظ و سطبر نیستند تا سنگین باشند در پریدن.

«تطیر و ولدها لاصق بها لاجی ء الیها، یقع اذا وقعت و یرتفع اذا ارتفعت، لا یفارقها حتی تشتد اركانه و یحمله للنهوض جناحه و یعرف مذاهب عیشه و مصالح نفسه.»

یعنی می پرند و حال آنكه بچه ی ایشان چسبیده است به ایشان، پناه برنده است به ایشان، واقع شود بچه به زمین وقتی كه واقع شود مادر او به زمین و بلند شود بچه به هوا[5] وقتی كه بلند شود مادر او به هوا. جدا نگردد از مادر خود تا وقتی كه بسته گردد اعضای او و بردارد او را از برای پریدن پر او و بشناسند راههای زندگانی خود را و منافع نفس خود را، پس در آن وقت جدا گردد[6] از مادر خود.

«فسبحان الباری ء لكل شی ء علی غیر مثال خلا من غیره!»

[صفحه 685]

یعنی پس تسبیح و تنزیه می كنم تسبیح كردنی خالق و آفریدگار هر چیز را[7] بر غیر مانند و نمونه ای كه پیش گذاشته باشد آن نمونه از غیر او.

[صفحه 686]


صفحه 682، 683، 684، 685، 686.








    1. «ن» و «چ» نمی باشد.
    2. چ: از برای دیده.
    3. چ: گردانیده اند.
    4. ن و چ: خفافیش.
    5. ن و چ: در هوا.
    6. ن و چ: جدا گردند.
    7. چ: هر چیزی را.